استرس
کاش زودتر هفته دیگه این موقع بیاد من نمیتونم این حجم از استرس رو تحمل کنم کمک کنید
کاش زودتر هفته دیگه این موقع بیاد من نمیتونم این حجم از استرس رو تحمل کنم کمک کنید
دوستم چند هفته پیش بهم گفت که از یه آقا پسری خوشش اومده و بنظرش مورد خوبیه و از دوستان شنیده که حتی تایم کلاس هاش رو جوری چیده که نماز اول وقت بخونه و این حرفا ، دوستم هم که این موضوع براش خیلی مهم بود کلی بیشتر ذوق کرد امشب یهویی پیام داد بهم که آراتمیس طرف اصلا مسلمان نیست و اهل یه فرقه دیگه هست که نمیخوام نام ببرم درسته استان ما این فرقه زیاد پیدا میشن اما خب من واقعاً چیزای خوبی نشنیدم و من ترسیدم حالا دوستم میگفت آرتمیس بریم بهش پیام بدیم راجع به اعتقاداتش بپرسیم ؟ و من حسابی مخالفت کردم . نمیدونم چرا همیشه اتفاقات نو و متفاوت من و دوستم رو فرا میخونه ولی خب من ترجیح میدم خودمو درگیر این ماجرا نکنم خدایا درسته گفتیم یه پسر با ایمان بفرست اما منظورمون این بود هم دین باشیم
قدر این آهنگ شروین وصف حالمه
من نمیدونم چرا نمیشه هیچ وقت برای ما اصلا انگار خدا منو تو بلک لیستش گذاشته ، اصلا دارم شک میکنم که خدا هست ؟
نمیدونم کی حالمو درک میکنم که من هشت ماه تموم ساعت ها برای امروز تلاش کردم اونوقت نتیجه نشده اون چیزی که باید و میبینم که دوستم که نصف منم تلاش نکرده تونسته تو این موضوع موفق بشه پس اصلا تلاش کجا میره ؟ اصلا خدا میبینی ؟ اصلا اگه متنفری ازم بگو منو راحت کن دیگه چرا اینقدر من زحمت میکشم وقتی قراره هیچ وقت نشه .
من همیشه میگم کسی که تلاش میکنه حتماً نتیجه میگیره اما انگار همیشه هم درست نیست دنیا که نخواد برات نمیشه
من خیلی سنم کمه برای این همه استرس و فشار روانی لعنت به این جبر جغرافیایی
من خیلی زحمت کشیدم وقتی میگم خیلی یعنی کلی منتظر امروز بودم آره هیچ وقت موفقیت برای آدمایی مثل من نیست تصور کنید مطمئن بودم باید بزنم متن درسته اما به طرز عجیبی حس میکردم این سوال رو دیروز دیده بودم توی یه کتاب و زده بوده متن بالا غلطه رو همین حساب با تموم اینکه میدونستم زدم غلط نمیدونم برای چی زندم وقتی هیچی قسمت من نیست خدایا من ده بار قسمت دادم گفتم من مردم اینجام من حس میکنم درسته خداااااا
خدا خودت داری میبینی من این روزا از جون و دل مایه میذارم من کاری ندارم گذشته چطور بوده مهم اینکه من صد خودمو دارم میذارم ، خودت میبینی وسط این همه مشکل مریض شدم و حالم خوب نیست و مجبورم چند برابر تلاش کنم پس لطفاً خودت بهم کمک و بذار نتیجه این زحمات رو ببینم بهم کمک کن بتونم فردا این داستان رو کاکل جمع کنم و فردا شب با خیال راحت اینجا بنویسم که تموم شد و حالم خوب باشه بازم بهم کمک کن خدای مهربون
ترکیبی از سختی از فشار درس و کار ، استرس ، فکر آینده یه فاجعه واقعی هست کاش میتونستم خستگی ناپذیر باشم تا بتونم بی نهایت درس بخونم و زودتر تموم بشه هوف حیف که میترسم مثل دوشنبه از شدت خستگی دو روز یه پام درمانگاه باشه یه پام خونه
من یه دوست صمیمی دارم ۱۱ ساله دوستیم و همه جا باهمیم از همه چیز هم خبر داریم ، من خودم یه شخصیت شیطونی دارم اونم بدتر من همیشه پایه هر کاری کردم بوده و خلاصه کلی با انرژیه و کنارش خوش میگذره ، دوست من که باور نمیکرد عشق و عاشقی باشه یهو خدا زد و عاشق شد و وارد یه رابطه شد که اشتباه بود و بشدت یعش آسیب زد من دیدم که دوستم از یه آدم پرانرژی تبدیل شد به یه آدم گوشه گیر و همیشه غمگین و من واقعاً مدت ها میشه ندیدم لبخند واقعی بزنه حالا که اون رابطه تموم شده هم بدتر شده و این خیلی منو ناراحت میکنه که اون رابطه اشتباه این شخصیت رو از دوستم ساخت ، دیشب برای اینکه حال و هواش عوض بشه پیشنهاد دادم بریم با دوستامون بیرون یکم هم یکی از دوستام رو اذیت کنیم گفت من دیگه واقعیت مغزم نمیکشه و حال بیرون رفتن و این کارا رو ندارم خوش بگذره ، هوف نمیدونین چقدر این موضوع منو اذیت میکنه که کاری از دست بر نمیاد .
کاش بدونید توی تلگرام میشه فهمید کیا پیام های گروه رو سین میزنن و من متوجه میشم وقتی پیام هایی که توی گروه میدم رو سین میزنی اما دایرکتم رو نه ، بیخیال ارزش نداری بهت اهمیت بدم
من سالها منتظر این روز بودم ، فکر میکردم فرق میکنه!
من از نقطه امن زندگیم امشب خارج شدم و رفتم از اونجا نمیدونم چه حسی دارم منی که چند سال پیش میگفتم کاش زمان روی سرعت تند بره و برسه به روز رفتن ، اون روزا اینقدر ثانیه شماری کردم امروز برسه که یادم رفت از مسیر لذت ببرم و زندگی کنم. من همیشه فکر میکردم این لحظه بهترین حال رو خواهم داشت چون بلاخره میتونم به خواسته آرتمیس ۱۳ ۱۴ ساله برسم بعد گذشت چندسال حالا توی این لحظه تنها حسی که ندارم خوشحالیه ، درد رفتن و دل کندن زورش به خوشحالی رسیده ! حالا که پشت سرم رو نگاه میکنم کاش هیچ وقت برای رسیدن امروز عجله نمیکردم و از اون روزای هر چند سخت لذت میبردم و قدرشون رو میدونستم چون بلاخره امروز در هر صورت میرسید کاش منِ ۱۳ ساله اینقدر برای بزرگ شدن عجله نداشت . منِ ۱۳ ساله حداقل دوتا از آدم های ارزشمند زندگیش رو داشت و حالا من تنهای تنها توی این نقطه میرم دنبال آرزوی همون دختر ۱۳ ساله در حالی که حالا همون دوتا حامی دوست داشتنی رو هم ندارم . کاش میتونستم به اون دختر کوچولو بگم بزرگ شدن خیلی دردناک تر از چیزیه که فکر میکردی.
پ.ن : مدام این آهنگ توی ذهنمه که کاش میشد برگردیم قدیما و همش باهاش غصه میخورم ، من هیلی منتظر این روزا بودم اما جدا شدن از آدم هایی که سالها کنارشون بودم و باهاشون کلی خاطره ساختم و رفتن از این شهر نکبت بار همش برام سخته ، من همه این آدما و خاطرات رو با تموم درد دوست دارم . تحمل اینجا بدون اون سخته اما رفتن هم حال منو خوب نمیکنه ، من مهمترین بخش های وجودم رو از دست دادم .
مدرسه ما با یه گروه مشاوره قرار داره که رئیس این موسسه از نظر دانش آموز ها واقعا جذابه و این باعث شده که سالها هزاران دانش آموز فقط به عشق ایشون برن اونجا ثبت نام کنند مدرسه هم که میان نگم براتون چند نفر توی سالن کنفرانس حاضر هستن😂خلاصه ایشون در راستای جذابیت های ظاهری کلی پول درآوردن.
ربع ساعت پیش داداشم یه زنبور قرمز توی خونه دیده و اینقدر داد و بیداد کرد که حس کردم قراره با یه دایناسور مبارزه کنم و اومدیم توی حیاط بودیم که یه زنبور دیگه اومد برای بقا رفتیم توی دستشویی قایم شدیم و تا هفت کسی نمیاد خونه که کمک کنه😂 بخدا من تصمیم داشتم امروز هشت ساعت درس بخونم اما انگار قسمت نیست. هر چقدر میگم بریم داخل چیزی نیست تا درو باز میکنم جیغ میزنه که من دیگه از سایه خودمم میترسم
خلاصه الان یه زنبور ناز توی یه خونه بزرگ زیر باد کولر نشسته اما ما دوتا انسان بخاطرش توی گرما نشستیم.
پ.ن : نیش میزنه دوستان ، خیلی بد نیش میزنه😂😭
من معتقدم درسته خیلی اوقات تصمیمات ما آینده رو رقم میزنه اما گاهی اصل ماجرا از اختیار ما خارج هست . من پنج سال پیش تازه با یه دختری از همکلاسی هام صمیمی تر شده بودم بعد نمیدونم چیشد اون همون اوایل دوستی بهم اعتماد کرد و از علاقه اش نسبت به یه پسری گفت و بعد دوماه از خانواده پسره برام گفت ، از برادری که داره و سالهاست میشناستش و چقدر خوبه و .... نمیدونم چیشد که یه روز از دوستم پرسیدم تو رابطه هست و گفت نمیدونم من تصمیم گرفتم بیشتر راجع بهش صحبت کنم ، کسی که نه عکسی ازش دیده بودم نه چیزی ، نفهمیدم چیشد که یه روز وقتی دوستم عکسش رو فرستاد خندیدم و گفتم خدایی خوبه ولی تایپ من نیست اصلا ولی یهو به خودم اومدم دیدم حسابی فکرم درگیر اونه ، نفهمیدم چیشد واقعا که به دوستم گفتم میخوام ببینمش بنظرم جالب میاد و بلاخره ما همو دیدیم ، من نفهمیدم چیشد که کم کم بیشتر آشنا شدیم و در آخر من افتادم در دام چیزی به نام «عشق» و در آخر این عشق یک طرفه موند و تو برای همیشه از ایران رفتی ....
هر بار مرور میکنم بیشتر متعجب میشم که چطوری تو که تایپ من نبودی عاشقت شدم یا چیشد که بحث برادر کراش دوستم یهو اینقدر جدی شد که حالا پنج سال گذشته و روزی نیست که فکرت حوالی هوایم پرسه نزند ....
پ.ن : کاملا دلی و موقت ، من دوست ندارم اینقدر جزئی دیگه نوشته باشم اما امروز یه پست دیدم که عجیب برام تقدیر رو یادآوری کرد ، اگه به من پنج سال پیش میگفتن هرگز باورم نمیشد پسری که درموردش چندتا سوال پرسیدم اینجوری تو زندگیم موندگار بشه و حالا میفهمم هیچ چیز در دنیا قابل پیش بینی نیست.
من یه عکس از بچگی خودم دارم تقریبا ۱۰ ماهگی و یه عکس هم از ۱۰ ماهگی کسی که دوستش دارم ، دارم . دوستان به طرز عجیبی کاملا شبیه هم هستیم ، فرم صورت ، بینی ، ابرو و حتی مدل لبخندمون توی اون عکس کاملا شبیه هم هست . به طوری که من فکر میکنم اگه کسی این عکس رو ببینه قطعا فکر میکنه ما خواهر و برادر هستیم . درسته الان شباهت چهره ای نداریم ولی این عکس خیلی برام جالب بود.
من امروز این جمله مدام جلوی چشمام بود ، برنده کسیه که تا لحظه آخر تلاش کرده ، نمیدونین چه شبا بی خوابی کشیدم ، چه روزها زمانی که تمام همسن هام داشتن تفریح میکردن من زیر بار فشار کنار کتاب هام خوابم میبرد ، روزانه بالای ۱۲ ساعت درس خوندن و نهایت من توقع دارم فرد تلاشگر موفق باشه اما نمیدونم انگار قسمت من نیست. من هر کاری میکنم بی دقتی خودش رو بیش از پیش نشون میده این همه زحمت در نهایت با یه بی دقتی من به چیزی که میخوام نمیرسم ، من نود و نه درصد چیزی رو نمیخوام من وقتی از همه وجودم تلاش میکنم صد میخوام و انگار نمیشه . من نمیدونم چطوری میشه صد بود؟
من وقتی تایپ میکنم و اینجا مطلب منتشر میکنم اشتباهات تایپی پیش میاد که اگه دوباره متن رو بخونم متوجه میشم اما متاسفانه گاهی استفاده از کلمات کیبورد برای راحتی کرد دردسر هایی رو درست میکنه که من حواسم نیست اصلاح کنم ، آدرس نذاشته بودید اما خوشحال شدم بابت نظرتون ممنون🙏🏻🌹
جدیدا متوجه میشم واقعاً بسیار بی امنیت هست . مثلا امروز من سوار که ماشین شدم بعد وسط راه راننده سفر رو لغو کرده بود من میدونم برای اینکه که سهم شرکت رو پرداخت نکنند اما چرا اسنپ باید این گزینه رو برای راننده هم در نظر بگیره ، الان اگر خدایی نکرده برای من مشکلی پیش بیاد چطوری از طریق اسنپ پیگیری کنم ؟
عده ای از هموطنان متاسفانه من رو خیلی متاسف میکنن ، امروز با کامنتی رو به رو شده بودم که گفت در حالی که کشور عزادار هستن مردم برای فستیوال کوچه رفتن رقصیدن و این حرفا یا مثلا یکی گفته بود طبل میزنن جای عزاداری ، کاش قبل گفتن هر حرفی سطح سواد خودتون رو بالا ببرین .
تمام شهر ما عزادار هستن و هیچ گونه شادی در این روزها تو سطح شهر صورت نگرفته ، اون طبل ها هم سنج و دمام هستن اگه نمیدونین نماد عزاداریه تو مراسم های محرم ، از دست دادن جوون و عزاداری ازش استفاده میشه . وقتی صداش به گوشمون میرسه یعنی خبر بد یعنی عزاداری!
کاش پسرداییم تصمیم بگیره بیاد خونه ما من واقعاً نگرانم ، کجاست آخه این بچه 💔
پسرداییم نوجوونه امروز با مامانش دعواش شده هر چی پول و اینا بوده مال خودش برداشته و رفته و ساعت ها هست هر جا میگردیم پیداش نمیکنیم دعا کنید دوستان ، درسته پسر دایی تنی من نیست اما بخدا خانواده داییم و ما هیچ وقت یه همچین فکری نکردیم از بچه های خودمون برامون عزیز تره
وقتی به چت جی پی تی گفتم میخوام روزی اینقدر درس بخونم گفت احتمالا بعد یه هفته سرتو بزنی تو دیوار با این برنامه 😴 اونم فهمید !
نمیدونم چرا اخبار اینقدر ساده از شرح حال وضعیت بندر عباس سخن میگه در حالی که عکس و فیلم ها چیز دیگه ای میگن ، تعداد مصدوم ها نزدیک هفتصد نفره اگه درست بگم و این فقط یه آسیب ساده نبوده کلی قطع عضو و موارد فجیع دیگه بوده ، موج انفجار به حدی بوده که تا چند کیلومتر مردم احساس کردن و این یعنی افرادی که تو شعاع چند متری این حادثه بودن جون خودشون رو از دست دادن ، اجساد غیر قابل تشخیص و حتی مفقود الاثر در حالی که اخبار هیچی درمورد عمق فاجعه سخن نمیگه ، آیا بنظرتون چنین حادثه ای فقط ۲۸ فوتی داشته ؟ این در حالیه که سخن افراد حاضر در اونجا متفاوت از اعلام رسانه هاست و فکر میکنن حتی افراد حاضر در فاصله یک کیلومتری هم جون خودشون رو از دست دادن . این حادثه یچیز ساده نبوده اما گذر ساده رسانه از اون میتونه به معنی این باشه که دلیل خاصی پشت این اتفاق بوده . اینقدر همه چیز رو ساده جلوه دادن که من تازه عکس رو میبینم عمق فاجعه رو درک میکنم ، همه چیز نابود شده کلی خانواده عزادار شدن و امان امان از این لحظات دردناک ....
ویدیو هایی رو نگاه میکنم از لحظه انفجار که از فاصله ای نزدیک پخش شده ، مردمی رو میبینم که انگار به یکبار متوجه میشن و با تمام وجود شروع به دویدن میکنن و بعد یک لحظه انفجار رخ میده ، متاسفانه احتمال خیلی زیاد افرادی که توی اون ویدیو بودن دیگه در بین ما نیستن و چقدر دردناکه که اینقدر آگاه آدمی جونش رو از دست بده . انفجاری که هنوز علت اون به طور دقیق مشخص نیست ، اشتباه یا نقشه ؟
این فستیوال از اون برنامه هاست که حواشی زودتر خودش میرسه ، من میبینم هر سال تو چند تا استان برگزار میشه دست آخر به ما که میرسه برای برگزاریش پدر همه در میاد. مردم آزاد دلشون میخواد برگزار بشه بخونن و برقصن ، مذهبی ها میگن این ترویج بی بند و باریه هر کسی هم برای خودش کارزار امضا میکنه . در نهایت ارشاد زیر بار فشار میگه توی کشتی گرند برگزار میشه که دیگه دو طرف رو راضی کنه اما مردم قانع نمیشن و از دیروز که افتتاحیه بوده کوچه به کوچه میخونن و می رقصن ، حال و هوای باحالی داره پر از شادی پیشنهاد میکنم یه بار حتما تو این مراسمات شرکت کنید .
پ.ن : از دوست مذهبیم پرسیدم چرا مخالفی گفت نمیدونی چه فسادی میشه اونجا گفتم چی ؟ گفت همه مست هستن و س*لاح سرد دارن و .... پنجاه تا بند برام چید که فهمیدم خلاصه شادی تو این کشور جرمه ، فقط عزاداری مورد قبول واقع میشه.
اسفند ۱۳۹۸
+ دخترای گلم قول بدین بعد کرونا یه روز بریم پارک روبه روی نوشت افزاری دور هم جمع بشیم دلم براتون تنگ شده .
- حتما ما هم همینطور
*سه سال بعد*
- بچه ها بیاین پنجشنبه این هفته همه باهم بریم سر خاک خانم قول داده بودیم بعد کرونا یه روز دورهم جمع بشیم .
پ.ن : معلم عزیزم که برای من بیشتر از یه معلم ارزشمند بودن و به دلیل بیماری ناگواری ایشون رو از دست دادیم ، حسابی دلم براتون تنگ شده ، قرار نبود دیدار ما ابدی بشه .
من یه دوست بسیار نزدیکی دارم که تقریبا از نظر عقیده ای ۱۸۰ درجه تفاوت داریم به طوری که همیشه برای خانواده من سوال هست چطوری باهام دوست شدیم . امسال من و خانم ایکس ( همین دوستم) رفتیم راهیان نور ، سفر متفاوتی بود . دوستم سعی میکرد رو من تاثیر معنوی بذاره من یهو آروم بهش میگفتم شوهر مذهبی میخوام میخندید میگفت آرتمیس جان اینجا هم ؟ میگفتم اتفاقا الان تحت تاثیر محیط قرار گرفته ام بیشتر رو این عقیده تاکید دارم و خلاصه حسابی تا روز آخر سفر رو این موضوع مانور دادم . در نهایت اینقدر گفتم که دوست دیگری که همراه ما بود هم تحت تاثیر قرار گرفت و فکر کنم کل اتوبوس از سخنان گرانبهای ما مستفیض شدند.من حتی به بابام زنگ زدم و گفتم یه شوهر مذهبی پولدار میخوام خندید و گفت بنظرت با عقاید هم کنار میاین ؟ گفتم باید بیایم حالا چند ماه میگذره بابام هر وقت بحث عقیده میشه میگه خدایی چطوری میگی یه آدم مذهبی میخوای وقتی خودت اینجوری نیستی ، گفتم نمیدونم دیگه خوشم میاد . کلا من به طرز عجیبی از بعضی از آدم های مذهبی خیلی خوشم میاد ، نمیدونم بهتون چطوری بگم یجور خاصی هستن ، خلاصه دوست دارم یهو بیفتم وسط زندگی یه آقای مذهبی تا بفهمه امتحان الهی واقعی یعنی چی . واقعاً این حجم از شیطنت که من نسبت به این موضوع دارم رو هیچ وقت نداشتم
میخوام الان بخوابم چهار و نیم بیدار بشم وای من استرس دارم اصلا تو کل زندگیم نه شب نخوابیدم یکم سخته اما خب امیدوارم که شدنی باشه ، برای آینده مون باید دووم بیاریم
خیلی دوست دارم بتونم پنج صبح از خواب بیدار بشم و حس میکنم میتونه مفید و صد البته کمک کننده باشه چون اینکه روز ما زودتر شروع بشه کمک میکنه بتونیم اون روز عملکرد بهتری داشته باشیم ، فکر میکنم یه مقداری سخته اما خب نتیجه برای من خیلی مهمه .
ـاز فردا پنج اردیبهشتِ ۱۴۰۴ شروع میشه تا پنج خردادِ ۱۴۰۴ـ
بدون اغراق بابام میتونست بهترین بابای دنیا باشه اگه اینقدر تفاوت عقیده نداشتیم و منم میتونستم بهترین دختر دنیا باشم براش اگه اینقدر فرق بین ما نبود . چه غم انگیزه بابا که تو بهترین آدم دنیا برای منی تا روزی که من اونی باشم که دوست داری روزی که نباشم نمیدونم چی در انتظارمه چون یه بار که گفتم من اینجوری بودن رو دوست ندارم میخواستی منو از همه چی جدا کنی و حبس کنی . چقدر بده بابا که حتی نمیتونم تورو مقصر بدونم بابت تفکراتی که داری چون اینجوری بزرگ شدی ولی آخه تقصیر کیه ؟ بابا بین خودمون باشه همش به دوستام میگم بهترین بابای دنیایی ، بهشون نمیگم تو چقدر بدت میاد لاک بزنم و خوشگل بنظر برسم میگم بابام عاشق چیزیه که من هستم . چون دوست ندارم بقیه بدونن تو چقدر منو دوست داری و همه کار برام میکنی اما وقتی پای عقیده بیاد وسط دیگه نمیتونم حتی بشناسمت . کاش برگردیم به پنج سالگی وقتی بهترین پدر و دختر دنیا بودیم
دو ماه از نبودنت میگذره و انگار برای من چیزی حدود شصت سال گذشته ، اینکه هر جا میرم نیستی و اینقدر دوری بغض رو به گلوم برمیگردونه.من بعد رفتنت خیلی غصه نخوردم ولی وقتی وسیله ای رو گم میکنم ، وقتی کاری دارم که انجام نمیشه ، وقتی نتیجه امتحانی خوب نمیشه ، وقتی لباسم درست اتو نشده کلی گریه میکنم ، میدونم اینا همش بهونه قلب برای اینکه دلتنگی رو فریاد بزنه. در نهایت عزیزم گاهی درد آخرین نقطه اتصال ما به چیزیه که از دست دادیم ، مثلا اون خیابون حال منو بشدت بد میکنه اما تنها چیزیه که به من یادآوری میکنه تو درون خاطرات من هستی و من از دستت دادم .
امشب حسابی ذهنم درگیر بود ، تو فکر بودم. حس کم بودن در برابر بقیه کسایی که با هم داریم برای یچیزی تلاش میکنیم ، داشتم . ساکت نشسته بودم انگار مامان از تو چشمام و حالم فکرامو خوند و فهمید که دقیقا این پیام رو برام فرستاد :
از زندگیت لذت ببر و دنبال قیاس با زندگی دیگری نباش یه مثلی هست که میگه
حسرت زندگی بقیه رو نخور
بشقاب بقیه رو نگاه کنی
غذای خودت سرد میشه
واقعا مامان ها همیشه همه چیو میدونن